شب كه مى شود من و باران و لالايى نفسهايم حرفهايى ست كه هيچ وقت به تُ نگفته ام تُ بدان هر كجاى دنيا كه باشى باران به خاطر دوست داشتن تُ مى بارد به شوق دیدارت نبض زمان و ستاره های آسمان را می شمارم بی قرار قرارم تا چشم های انتظارم طلوع خورشید تو را به نظاره بنشینند و تمام عمر عاشقی کنم و سنجاق ميكنم تورا به عاشقانهايم گويي كه تو در ميان همه چيزي خود جاني جان را عزيز ميدارم بر شوق وصال چشمانت ميسرايم به آغوش خيالم ميكشانم تورا عطر نفسهايت متولد ميكند مرا كودكی ميشوم پر از تمنای خیال آغوش تو اما تو قلبی آتشین در سینه داری تو که خوب و کمیابی مهربانِ بی همتا دلتنگ شو سراغم را بگیر این فاصله را بردار صدایم کن بگذار طنینِ صدایت بپیچد در تمامِ من برای این روزهای تلخ نوشدارو باش خوشبختی به همین سادگی ست که باشی و بمانی و بمانی هر چند دور هر چند دور و دورتر من به همین هم قانع ام جواب ؏شـــق دوستت دارم نیست جواب عشق بوســــــه ای از سر شیــــدایی است و خیال آغوشـــــت میتوانــد قشنگتریــڹ سرخط خبــرها بـاشد وقتی تـــو میتوانــــے قشنـــگ تریڹ تیتر زندگـے مـــڹ بـــــاشی و چشم های تُو زادگاه خورشید است نگاهم که می کنی صبح در دیدگانم حلول می کند روشن می شوم نور می گیرم و در تقویم باغچه خیالم روزی دیگر رقم می خورد
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|